منصوره جاسبی

  • یادداشت/

    برایمان عادی نشده است اما مجبوریم که عادت کنیم. درست یک روز یا چند ساعت بعد از آنکه باران رحمت الهی بر سرمان باریدن می گیرد، دوباره ابرهایی که این بار نه نوید بارش که خبر بازگشت آلاینده ها را پخش می کنند، چتری می گسترانند که تا چند روز هم خیال جمع شدنش نیست.

  • خاندان حضرت ختمی مرتبت (ص) در حال برگزاری مراسم خاک سپاری پیکر مطهر آن حضرت بودند که عده ای در سقیفه بنی ساعده گرد هم آمده بودند که برای جانشینی ایشان فردی را انتخاب کنند. گویا آنان به نفعشان بود که غدیر خم را به کلی به دست فراموشی بسپارند.

  • استعداد چیزی نیست که به همه یکسان ارزانی شده باشد. بعضی بر بعضی دیگر رجحان و برتری دارند. اصلا انگار آمده اند که زندگی را جور دیگری فهم کنند. صدرالدین محمد نیز یکی از همان هاست که از همان کودکی با دیگران متفاوت بود. جور دیگری می دید، جور دیگری سخن می گفت و جور دیگری فکر می کرد. همین بود که دیگر وجودش را تاب نیاوردند.

  • تجربه زیسته مرادی کرمانی با خیلی از نویسنده های ایرانی متفاوت است. او کودکی هایش را میان کوچه پس کوچه های روستایی از توابع شهداد کرمان مزه مزه کرده است. خمره را که می خوانی انگار نویسنده مُشرف به روستا ایستاده و مدام تصویرهایی با نمای باز و بسته می گیرد.

  • "دو جان" نام کتاب و تصویر روی جلد آن حکایت از روزگاری است که یک بانو، موجود دیگری را در درون خود دارد و با آن نفس می کشد، نشست و برخاست می کند، می خوابد و... دورانی که سختی هایش با شیرینی و نیتجه خوشی که به دنبال دارد، جایگزین می شود و زن این ریحانه آفرینش نیاز به توجه مضاعفی پیدا می کند.

  • مهمان ها نیامده بودند که به سالن رسیدم. میانه برنامه سرم را که به عقب برگرداندم جمعیت همه صندلی ها را پر کرده بودند. پای شهدا که به میان می آید، کار داریم و وقت نداریم ها کنار باید برود که رفته بود و آمده بودند. حضورشان همان لبیکی بود که باید برای اجرای خوب برنامه در اردیبهشت ماه آینده به مسئولان برگزاری می گفتند.