جای خالی روضه حضرت مادر(س) در تشییع شهدا
آن سالها تشییع فقط تشییع بود. آخر مگر تشییع باید کارکرد دیگری هم داشته باشد؟!
آن سالها تشییع فقط تشییع بود. آخر مگر تشییع باید کارکرد دیگری هم داشته باشد؟!
کار گره خورده بود و بچه ها به زمین چسبیده بودند، توسلی کردم و محکم فریاد زدم: فقط یک آرپی جی زن می خواهم تا اینکه همه یکی یکی راه افتادند و آمدند.
برایمان عادی نشده است اما مجبوریم که عادت کنیم. درست یک روز یا چند ساعت بعد از آنکه باران رحمت الهی بر سرمان باریدن می گیرد، دوباره ابرهایی که این بار نه نوید بارش که خبر بازگشت آلاینده ها را پخش می کنند، چتری می گسترانند که تا چند روز هم خیال جمع شدنش نیست.
خاندان حضرت ختمی مرتبت (ص) در حال برگزاری مراسم خاک سپاری پیکر مطهر آن حضرت بودند که عده ای در سقیفه بنی ساعده گرد هم آمده بودند که برای جانشینی ایشان فردی را انتخاب کنند. گویا آنان به نفعشان بود که غدیر خم را به کلی به دست فراموشی بسپارند.
خالص بود، عطر خلوصش از ده فرسخی شامه ها را می نواخت و دل ها را می ربود. بسیجی ها عاشقش بودند و او هم عاشق آنها. تا عمل نمی کرد، حرفی نمی زد. می گفتند فرمانده ای است که قول و عملش یکی است.
استعداد چیزی نیست که به همه یکسان ارزانی شده باشد. بعضی بر بعضی دیگر رجحان و برتری دارند. اصلا انگار آمده اند که زندگی را جور دیگری فهم کنند. صدرالدین محمد نیز یکی از همان هاست که از همان کودکی با دیگران متفاوت بود. جور دیگری می دید، جور دیگری سخن می گفت و جور دیگری فکر می کرد. همین بود که دیگر وجودش را تاب نیاوردند.
تجربه زیسته مرادی کرمانی با خیلی از نویسنده های ایرانی متفاوت است. او کودکی هایش را میان کوچه پس کوچه های روستایی از توابع شهداد کرمان مزه مزه کرده است. خمره را که می خوانی انگار نویسنده مُشرف به روستا ایستاده و مدام تصویرهایی با نمای باز و بسته می گیرد.
همه می خواستند بدانند ترکش چیست اما او می خواست بداند خمپاره چیست. مهندسی معکوس می کرد و پیش می رفت. پله ها را یکی یکی اما با شتاب بالا رفت. دسترنجش شد فرماندهی توپخانه و بعدها موشک.
"دو جان" نام کتاب و تصویر روی جلد آن حکایت از روزگاری است که یک بانو، موجود دیگری را در درون خود دارد و با آن نفس می کشد، نشست و برخاست می کند، می خوابد و... دورانی که سختی هایش با شیرینی و نیتجه خوشی که به دنبال دارد، جایگزین می شود و زن این ریحانه آفرینش نیاز به توجه مضاعفی پیدا می کند.
مهمان ها نیامده بودند که به سالن رسیدم. میانه برنامه سرم را که به عقب برگرداندم جمعیت همه صندلی ها را پر کرده بودند. پای شهدا که به میان می آید، کار داریم و وقت نداریم ها کنار باید برود که رفته بود و آمده بودند. حضورشان همان لبیکی بود که باید برای اجرای خوب برنامه در اردیبهشت ماه آینده به مسئولان برگزاری می گفتند.